لیلی می نویسد

اینجا یکی از هزاران لیلیِ این سرزمین می نویسد

لیلی می نویسد

اینجا یکی از هزاران لیلیِ این سرزمین می نویسد

پدرم عکاس نبود

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۴۳ ب.ظ


رفته بودم سراغِ عکس های قدیمی 

آن روزها که کوچکتر بودم پدرم عادت داشت دوربین عکاسی بخرد هر بار هم که یک مدل باکیفت تر به بازار می آمد ما اگر هیچ هم نداشتیم دوربین عکاسیمان را عوض میکردیم و سراغ یک دوربین با کیفیت تر میرفتیم.


آن روزها شاید خانواده های کمی بودند که اهل دوربین و عکاسی و این حرف ها بودند.

مثلا در همین حوالیِ خانواده ی ما خیلی ها میلی به عکس نداشتند و روزگارشان را با  عکس های دوازده تایی سه در چهار عکاسی ها سپری می کردند.

پدرم اما دوربینش همیشه دم دستش بود.

دوربین پدر برایم از همان سال ها یک شی پسندیده بود.

پدر با آن دوربین خاطرات تلخ و شیرینمان را ثبت میکرد پدرم عکاس نبود تحصیلاتش هم ربطی به عکاسی نداشت.

اما عکس ها را دوست داشت 

شاید کمتر خانواده هایی باشند که سی چهل نفر از اقوام را توانسته باشند در قاب دوربینشان جای دهند. 

اما ما به برکت پدر و دوربینش حداقل پنج شیشتا عکس سی چهل نفره داریم که یکی از همان عکس های سی چهل نفره هم قاب شده است به دیوار خانه ی مادر بزرگ...


پدرم همان روزها پرینتر و اسکنر رنگی هم خریده بود خودش عکس هارا چاپ میکرد و در آلبوم ثبت میکرد.


حالا اما خیلی ها عکس هایشان را نهایتا دو سه روزی در صفحات اینستاگرام میگذارند و یا ده روزی هم روی پروفایل تلگرامشان اگر خیلی عکس هایشان را دوست داشته باشند هم نهایتا از گوشی به لپ تاپ و از لپ تاپ به فلش منتقل میکنند 

بعد هم احتمالا با یک سهل انگاری کوچک عکس هایشان پاک شود. 


همه ی این ها را گفتم که بگویم عکس ها ردپای خاطرتتان هستند.

به اینکه چند روزی در اینستاگرام و یا ده روزی روی پروفایلتان باشد اکتفا نکنید

عکس هارا ظاهر کنید و در آلبوم ها ثبت :)


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۲۳
لیلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی