لیلی می نویسد

اینجا یکی از هزاران لیلیِ این سرزمین می نویسد

لیلی می نویسد

اینجا یکی از هزاران لیلیِ این سرزمین می نویسد

پاییز با برگ های رنگین اش با باران های گاه و بی گاهش خبر از آمدن می دهد.


و من پناه آورده ام مزرعه طلایی که خسته از هیاهوی آدم هاست.

یقین دارم باران که بیاید این گندمزار فضا را عطرآگین خواهد کرد از بوی خوشِ نانِ تازه ...


پاییز فصل جدایی هاست 

نگاه کن کشاورز هم خوشه های طلایی گندم را از گندمزار جدا کرده...

نگاه کن مزرعه همرنگ پاییز شده گمان میکنم مزرعه همانند من و پاییز عاشق است که این چنین به زردی میزند چهره ی معصومانه اش....


من هم میانِ حجم گم شده ی آدم ها

نیستم و قصه ام شده من در میان جمع و دلم در حوالی ات...


+ فاطمه شکری خانقاه

کانال: پاییزِ گیسو طلایی    az_mn_be_to@

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۲۰
لیلی

بسم الله🍃🍁


پاییز دختریست که عاشق شده است.

و خداوندگارش گیسوانش را طلایی رنگ کرده و در یک دستش سبدی حصیری از انارهای رسیده ی ترش و شیرین با یاقوت های سُرخ می گذارد.

و به دست دیگرش سبدی از خرمالو های سبزِ گَس می سپارد.

خداوندگار، پاییز را گفت که بیاید و رسم عاشقی را بر مخلوقاتش بیاموزد، سپس در دست هر انسانِ عاشق یک انار بگذارد و به انسان بگوید نَفَس کِشَد عطر دانه های سُرخ انارِ عشق را آنگاه نوید دهد که به زودی خرمالو های سبزِ گَس هم خواهند رسید.

خداوندگار، پاییز را فرستاد که بشریت عاشقانه ترین موسیقی را با خِش خِش برگ های رنگارنگِ درختانِ عاشق بنوازد

و بیاموزد که هرچند عشق سبزی و نشاط را به یغما میبرد در عوض رنگ می پاشد به جهانِ خاکستری ات همچنان که درختانِ پاییز هفت رنگ می شوند.

پاییز می آید که بگوید ای انسان از خیس شدن نترس جانِ خسته ات را بردار و ببر زیر نم نمِ بارانِ ابرهای آسمان تا تطهیر شوی سپس عاشق شو و عاشقانه بِزی 

پاییز میخواهد بگوید ای فرزندِ آدم آنگاه که طوفان های سرد و طاقت فرسا به جان و روحت هجوم آوردند دست هایت را در دست های خداوندت گره بزن که تمام جهان تحتِ سُلطه ی معبودِ یگانه است.

پاییز عروس فصل ها می آید که به انسان عاشق شدن را بیاموزد.


+ فاطمه شکری خانقاه

کانال: پاییزِ گیسو طلایی  az_mn_be_to@

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۱
لیلی


رفته بودم سراغِ عکس های قدیمی 

آن روزها که کوچکتر بودم پدرم عادت داشت دوربین عکاسی بخرد هر بار هم که یک مدل باکیفت تر به بازار می آمد ما اگر هیچ هم نداشتیم دوربین عکاسیمان را عوض میکردیم و سراغ یک دوربین با کیفیت تر میرفتیم.


آن روزها شاید خانواده های کمی بودند که اهل دوربین و عکاسی و این حرف ها بودند.

مثلا در همین حوالیِ خانواده ی ما خیلی ها میلی به عکس نداشتند و روزگارشان را با  عکس های دوازده تایی سه در چهار عکاسی ها سپری می کردند.

پدرم اما دوربینش همیشه دم دستش بود.

دوربین پدر برایم از همان سال ها یک شی پسندیده بود.

پدر با آن دوربین خاطرات تلخ و شیرینمان را ثبت میکرد پدرم عکاس نبود تحصیلاتش هم ربطی به عکاسی نداشت.

اما عکس ها را دوست داشت 

شاید کمتر خانواده هایی باشند که سی چهل نفر از اقوام را توانسته باشند در قاب دوربینشان جای دهند. 

اما ما به برکت پدر و دوربینش حداقل پنج شیشتا عکس سی چهل نفره داریم که یکی از همان عکس های سی چهل نفره هم قاب شده است به دیوار خانه ی مادر بزرگ...


پدرم همان روزها پرینتر و اسکنر رنگی هم خریده بود خودش عکس هارا چاپ میکرد و در آلبوم ثبت میکرد.


حالا اما خیلی ها عکس هایشان را نهایتا دو سه روزی در صفحات اینستاگرام میگذارند و یا ده روزی هم روی پروفایل تلگرامشان اگر خیلی عکس هایشان را دوست داشته باشند هم نهایتا از گوشی به لپ تاپ و از لپ تاپ به فلش منتقل میکنند 

بعد هم احتمالا با یک سهل انگاری کوچک عکس هایشان پاک شود. 


همه ی این ها را گفتم که بگویم عکس ها ردپای خاطرتتان هستند.

به اینکه چند روزی در اینستاگرام و یا ده روزی روی پروفایلتان باشد اکتفا نکنید

عکس هارا ظاهر کنید و در آلبوم ها ثبت :)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۳
لیلی